ظهر جمعه
ساده اما سخت
درباره وبلاگ


خدایا قلبم را پر از مهربانی کن و محبت را از من نگیر




نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 104
بازدید کل : 79906
تعداد مطالب : 104
تعداد نظرات : 45
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
صدرا

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
جمعه 10 آذر 1391برچسب:, :: 14:48 :: نويسنده : صدرا

یه جمعه ساکت رو داشتم و در خانه تنها بودم. صبح بعد از دوش گرفتن نهار ظهر را اماده کردم و داشتم توی اینترنت برای فردا دنبال یه تحقیق می گشتم تا به استاد تحویل بدم. که تلفن زنگ زد ابجی بزرگه بود و برای شام دعوت کرد و من فکر کردم این بهانه ای هست تا اول برم فروشگاه نزدیک خونش که چند وقته تصمیم بدارم برم و وقت نکردم، که بعد چند دقیقه زنگ زد و خبر داد که ابجی دومی بیمارستانه چون از صبح دل درد داشته و البته گویا چیزی نیست اما من که همیشه نگرانم با همراه اون تماس گرفتم که پسرش جواب داد و گفت دکتر گفته باید آزمایش بده تا معلوم بشه عمل به دلیل اپاندیس نیاز هست یا نه.

وقتی تلفن رو قطع کردم نبود مامان رو کاملا احساس کردم و دلم گرفت 5 تا خواهر باشیم و من الان نگران باشم اگه عمل لازم داشته باشه کی مراقبش باشه مامان دیگه نیست و همسر پدر به هیچ درد نمی خوره و بی دست و پاست(البته دوست داره اینطوری فکر کنیم(البته مهم نیست بدرد خور)). ابجی اولی و سومی و من هم که چهارمی سر کاریم و پنجمی هم که غزلک رو داره چه کار کنم خدا اگه حتی من نرم سر کار عصر کلاس دارم و امتحان ابجی سومی کلا برای مراقبت به کسی کمک نمی کنه و جالبه که چند وقت پیش به دلیل سقط نی نی دو هفته ای اش رفته بود بیمارستان و به دلیل این اخلاقش روش نشده بود به کسی بگه یا شاید هم به خیال خودش به کسی نمیگه که کسی هم به او رو نیاندازد(من اصلا روش او را نمی پسندم). نگران ابجی دومی بودم و تا جواب آزمایش فقط باید صبر میکردیم این خواهر من کلا از دکتر می ترسه و تا حد امکان به پزشک مراجعه نمی کنه پس معلوم میشه خیلی درد داشته که رفته بیمارستان و البته ما خانوادگی در بروز درد صبوریم و ناز زیادی نداریم برای همینه میگم معلومه دردش شدید بوده.

یه ساعت گذشت و زنگ زدم و تماس گرفتم و گویا جواب آزمایش 50-50 بوده دکتر گفته بیمارستان بمونه تا یه یک روز تحت مراقبت باشه اما خواهر ترسو من داشت فرار میکرد بیاد خونه و من مخالفت کردم اما قبول نکرد به این شرط که فردا حتما میره دوباره آزمایش میده.

خدا رو شکر  امیدوارم عمل نخواد چون من کاری که نتونم براش انجام بدم غصه می خورم



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: